۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست
بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست

هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست
در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست

واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری
بگذر ازین مقام، که جای حضور نیست

چون آفتاب حسن جهانگیر جلوه کرد
این جلوه را ببیند هرکس که کور نیست

جان را حیات داد، دل و دیده را جلا
این عشق چاره ساز کم از نفخ صور نیست

زاهد بزهد و توبه و تقوی مزینست
چون نیست نیست، نشائه او بی غرور نیست

در راه آشنایی و اسرار معرفت
جانی که غیربین بود، آن جان غیور نیست

در عاشقی گریز، که دارالامان هموست
کانجا همه هدایت حقست و زور نیست

قاسم، بهشت حضرت حق را بجان طلب
کان جلوه گاه حور و مقام قصور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.