۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۰

از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست
جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست

در کوی تو گمشد پی عشاق بیک بار
آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست

زهاد، مگویید که: ما از همه بهتر
گر زانکه کم آیید کمالی به از آن نیست

صوفی، که کشد باده صافی بصبوحی
مستست ولی در صف ما درد کشان نیست

در چارسوی عقل غم سود و زیانست
در حلقه عشاق بجز امن و امان نیست

بستان حق را ز جهان، خواجه فلانی
زان پیش که آوازه برآید که: فلان نیست

گفتم: سرمن خاک رهت، گفت که: هیهات
قاسم، سر خود گیر که ما را سر آن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.