۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۲

چشم بیدار مرا نوبت دیدار آمد
دوست از خلوت جان جانب بازار آمد

قصه در پرده نگوئیم،که آن شاه وجود
خویشتن را ز پس پرده خریدار آمد

علم نصرت منصور ز کیوان بگذشت
که چنین مست ومعربد بسردار آمد

منکران در صف انکار تبرز کردند
سنگ ازین واقعه در موطن اقرار آمد

مل ترا دید بسی شورش و مستی ها کرد
گل ترا دید ز سودای توگل زار آمد

دل و جان دو جهان زنده جاویدان شد
حسن آندوست چو در جلوه بتکرار آمد

قاسم،ازمردم محجوب شدی زنهاری
هر که زنهار ترا دید بزنهار آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.