۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۴

بوی سنبل ز دم باد صبا می آید
خوشدلم هر چه از آن یار بما می آید

عشق می آمد و سرمست و خرامان میگفت:
بر حذر باش! که آشوب و بلا می آید

عالم از نور تجلی الهی پر شد
از دم ویس قرن بوی خدا می آید

جان فدای رخ آن یار گرانمایه، که او
بر سر صفه مستان بصفا می آید

حکمتی هست در این حال بگویم: که مدام
تیر دلدوز تو بر سینه ما می آید

هر جفایی که کنی بر دل بیچاره من
از جفاهای توام بوی وفا می آید

دوش آشفته بکوی تو رسیدم گفتند:
قاسم بیدل حیران ز کجا می آید؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.