۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

ماییم و حضرت تو و صد سوز و صد نیاز
ای عشق چاره ساز جگرسوز جان گداز

تو در غنای مطلق و ما در فنای محض
جانها در آرزوی تو، ای عشق چاره ساز

گفتم که: سر ببازم بر آستان تو
گفتا که: هر چه بازی، می باز و کج مباز

آن یار ظاهرست و در اعیان مقررست
در کسوت حقیقت و در صورت مجاز

با ترس و بیم باش، که عشقست بت شکن
امیدوار باش، که وصلست دلنواز

قومی ز شوق روی تو در لذت مدام
جمعی بجست و جوی تو در روزه و نماز

کوتاه کرده ایم حکایت ز هر چه بود
اما بسان زلف تو گشت این سخن دراز

با رنج گفت: رنج ندارم بهیچ روی
گفتند: سبز باشی و خوشبوی و سرفراز

هر کس نیازمند کسی شد بصورتی
قاسم نیاز برد بدرگاه بی نیاز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.