۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

ما گنج قدیمیم درین دیر کهن سال
ما را چه بود گر بشناسی بهمه حال؟

ای خواجه سر سال شد و نوبت مستیست
مستان خرابیم، نه امسال چو هر سال

معشوق چو جانست و ندانم که چه جانست؟
هر جا که رود میرودش عشق بدنبال

آنجا که سراپرده اجلال تو باشد
جانها همه مستند، اگر رستم، اگر زال

از روی دل افروز تو جان را نتوان برد
وان زلف سیه رنگ تو دالست برین، دال

در مدرسه و صومعه گردیدم و دیدم:
آنجا همه قال آمد و اینجا همه احوال

قوال چه خوش گفت که: جز دوست کسی نیست
قاسم بسماع آمد از گفته قوال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.