هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از آشفتگی و ملال خود می‌گوید و از معشوق (مه فرخنده فال) می‌خواهد که روی خود را نشان دهد. او از اضطراب روز و شب بدون معشوق می‌نالد و از وضعیت دلش که مانند مرغی بی‌قرار است، سخن می‌گوید. سپس به بلبل شوریده‌دل توصیه می‌کند که دیگر افغان نکند، چرا که زمان هجران به پایان رسیده و وصال فرا رسیده است. شاعر از رسیدن به وصال و رهایی از رنج هجران می‌گوید و از گل و بلبل می‌خواهد که از این حال لذت ببرند. در ادامه، به واعظی اشاره می‌کند که فقط قصه می‌گوید اما خود درگیر جدال نشده است. در پایان، شاعر از قاسمی می‌خواهد که از واقعیت‌ها بگوید و دیگر درگیر اندیشه‌های خواب و خیال نشود.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی بیشتری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۴۱۷

خاطرم آشفته و جان در ملال
رو بنما، ای مه فرخنده فال

بی تو عجب مضطربم روز و شب!
مرغ دلم چند زند پر و بال؟

بلبل شوریده دل، افغان مکن
موسم هجران شد و آمد وصال

وصل بفریاد دل من رسید
یافتم از هجر بسی گوشمال

گل پس پرده ز همه فارغست
بلبل، ازین حال دمی خوش بنال

بلبل آشفته، شغب را بمان
نوبت حالست، مکن قیل و قال

واعظ ما قصه و افسانه گفت
خواجه سمینست، نشد در جدال

خواجه عزیزست، ولیکن نکرد
از طرف تن سوی جان انتقال

قاسمی، از عین عیان قصه کن
تا بکی اندیشه خواب و خیال؟
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.