هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و سودای معشوق خود می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه دل و جانش را به او سپرده است. او از رنج‌های عشق، بیماری، درویشی و محبت‌های ناکام سخن می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که بر دل عشاق رحم کند. شاعر همچنین اشاره می‌کند که تمام عمرش را در راه این عشق گذاشته و اکنون نمی‌داند چه بهره‌ای از آن خواهد برد.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج عشق و ناکامی ممکن است برای سنین پایین سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۴۱

باده می نوشم و سودای تو در سر دارم
آیت مصحف سودای تو از بردارم

زرعم اینست که کشتم بهمه عمر عزیز
من ندانم که ازین کشته چه بر بردارم

دل و جانم بچه کار آید امروز؟ که من
دل و جان شیفته زلف معنبر دارم

هم سرم در سر کار تو رود آخر کار
با خود این قاعده دیریست مقرر دارم

رحم کن بر دل عشاق ز الطاف کریم
خاصه من خسته، که معشوق ستمگر دارم

عشق و بیماری و درویشی و محنت بردن
از غم عشق تو این جمله میسر دارم

قاسمی را نظری کن، که دل از دست برفت
دل من آتش غم، سینه چو مجمر دارم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.