۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۰

نه تنها من خراب و مست یارم
همه مستند در دار و دیارم

از اول کار دل هم عاشقی بود
بآخر عاشقی شد کار و بارم

برو زاهد، مگو از حور و جنت
که من این قصها در سر ندارم

شرابی ده بنقد، ای ساقی جان
که من خود از می دوشین خمارم

کرامتها که کردی با دل ریش
من از بخت خود این باور ندارم

حضور حضرتت ارزانیم دار
که من غایب شدن طاقت ندارم

برآوردم چله آن چلچله بود
بعشقت چله ای دیگر برآرم

همه بد کرده ام، از بد چه گویم؟
که من از کرده خود شرمسارم

بیا، ساقی، بده جامی بقاسم
غریبم، عاشقم، زارم، نزارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.