۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۸

پهلوی خوان بسر کوی حبیب آمده ایم
بهر درمان دل خود بطبیب آمده ایم

این هم از وصل تو افتاد که ناگاه امروز
بسرکوی غم از جور رقیب آمده ایم

هرکسی قسم و نصیبی ز تو حاصل دارند
ما چنین واله غم بهر نصیب آمده ایم

ما جوی از غم عشقت بدو عالم ندهیم
از ازل عاشق و هشیار و لبیب آمده ایم

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهیم
که بدیدار تو امروز غریب آمده ایم

ما بصورت بتو نزدیک و بمعنی نزدیک
منت از دوست که با یار قریب آمده ایم

قاسمی روی ترا دید دل از دست بداد
چون بدیدار تو خوش حال و نجیب آمده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.