۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۴

سامان عیش نیست درین دار پر فتن
ساقی، بیار باده مستان ذوالمنن

عشقست مونس دل و جان هر کجا که هست
در وقت جان سپردن و در گور و در کفن

صافی کشان صاف درین ره مطرفند
ما و شرابخانه و ساقی و درد دن

آن ساعتی که پیر مغان درد می کشد
با او جنس صاف حرامست دم زدن

دل طالب وصال تو پنهان و آشکار
جان عاشق جمال تو در سر و در علن

همراه عشق باش، که آب حیات اوست
همراز عشق شو، که مشاریست مؤتمن

چندان شراب ریخت که مست ابد شدیم
با دوست فارغیم ز اوصاف ما و من

نومید کل مباش، گر آن یار دلفریب
در وعده وصال کند ذکر لا و لن

با قاسمی حکایت حیرت ز حد گذشت
کان ماه دلفروز در آمد در انجمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.