۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۵

طالبانی که اسیرند درین حبس بدن
عیسی جان نشناسد ز گهواره تن

آینه گفت ترا: زشت و سیه رویی داشت
بر رخ خویش زن، ای دوست، بر آیینه مزن

چشم حق بین بجز از حضرت حق هیچ ندید
نه باول، نه بآخر، نه بسر، نی بعلن

نغمه بلبل سرمست بیان عشقست
چو از این درگذری حقبق زاغست و زغن

راه حق شیوه تحقیق و عیانست، ای دل
نتوان راه خدا رفت بتقلید و بظن

از قضا عشق تو ناگاه کمینی بگشاد
دل من برد بغارت، دل من، وا دل من!

قاسم از پیر مغان رطل گران می طلبد
اگر از باده نابست، گر از دردی دن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.