۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۹

سرگشته ایم و حیران در کوی مهرورزان
زان زلفهای میگون، زان چشمهای فتان

زان شیوه و ملاحت، زان حسن و زان صباحت
واله شدیم، واله، حیران شدیم، حیران

هر کس بروی و راهی، رفتند پیش شاهی
عاشق بکل فنا شد، در عشق روی جانان

سر رشته مان شد از دست، حیران شدیم و سرمست
باشد بدست آید، سررشته مان بدستان

در مذهب حقیقت صد بار بهتر ارزد
این خاک می پرستان از خون خودپرستان

آن خواجه معظم، خوشحال و شاد و خرم
لیکن خبر ندارد از حال درد نوشان

از عشق چون نترسم؟ کین عشق اژدها وش
قعریست پر ز آتش، بحریست پر ز توفان

از ناله همچو نالم ریزید پر و بالم
در حالت محالم، مسکین دل غریبان!

هرکس بعشق یاری آشفته است باری
آشفته است قاسم زان طره پریشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.