۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۷

گفت حق: «کل من علیها فان »
بفنا راضیم برغبت جان

مشکل «کان » ز «شان » شود روشن
مشکل «شان » ز جان الله خوان

مست شوقم ز عشق شورانگیز
چو برقصست ازو زمین و زمان

گفت طیفور: «اعظم الشانی »
که چنینست شأن سرمستان

جمله ذرات کون می گویند
داستان ترا بصد دستان

گر بود دل، عیان توان دیدن
نور حق را ز ظلمت حدثان

زاهد و روزه و نماز و بهشت
ما و معشوق و عشق جان در جان

ره بتوحید چون توانی برد؟
عین او را ندیده در اعیان

پرده بردار، تا شود فی الحال
در چنین عید قاسمی قربان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.