۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۸

ما که مستان خرابیم درین دیر مغان
غیر ازین دیر ندیدیم دگر دار امان

عقل از قصه مستان بشکایت آمد
گفتم: ای جان جهان، قصه مستان مستان

گر نکو بنگری، از دیده عرفان، بینی
عشق و معشوقه و عاشق همه جان اندر جان

در توفیق و هدایت همه عشق آمد، عشق
لیک کس را نگذارند درین در آسان

مفلسان ره عشقیم، که یک سر داریم
سر ببازیم بسودای تو، ای جان جهان

باده ای بخش بعشاق، که سرمستانند
همه در نعره و فریاد که: ای ساقی هان!

قاسمی، قصه درمان طلبی را بگذار
غیر ازین درد ندیدیم بعالم درمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.