۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۱

از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه
مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه

بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من :
«قد اشرف الدنیا من نور حمیانه »

هرکس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد
تو عاشق حسن خود، من بی دل و دیوانه

ای قبله جان من وی جان و جهان من
دیدار تو می بینم در کعبه و بت خانه

دلدار مرا گوید: خود را و مرا وادان
من نور و تو تاریکی، من شمع و تو پروانه

گر نور یقین با تو همراه شود بینی
آن خواجه «نمی میره » وین بنده «نمی مانه »

قاسم تو قصور خود و احسان خداوندی
می بینی و «می بینه » می دانی و «می دانه »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.