۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۶

تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی
مرا هزار نیاز و هزار مسکینی

چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای
ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی

مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟
که هیچ مصلحت کار من نمی بینی

لبت چو در سخن آمد، بگاه لطف و بیان
گدای شیوه او شد شکر بشیرینی

سخن ز عقل نهان پیش عاشقان میرفت
بخنده گفت: «نعم،کلهم مجانینی »

مرا تو قبله دینی، بعاشقان برسان
که خیر باد! «لکم دینکم ولی دینی »!

دعای قاسم بیچاره از کرم بپذیر
بجان تو، که دعایی و جان آمینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.