هوش مصنوعی: این متن یک شعر عاشقانه است که در آن شاعر از درد جدایی و عشق به معشوق سخن می‌گوید. او از معشوق می‌خواهد که نقاب از چهره بردارد و خود را نشان دهد، زیرا جدایی از او جانش را به لب رسانده است. شاعر اظهار می‌کند که تنها امیدش به معشوق است و او را منبع وفا می‌داند. در پایان، شاعر خود را گدای معشوق می‌خواند و معشوق پاسخ می‌دهد که او گدای پادشاهی است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای این گروه سنی دشوار باشد.

شمارهٔ ۶۷۸

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
بمن اسم جان سپردن،بتو رسم دلربایی

نه چنان خراب و مستم،که توان مرا کشیدن
ز طریق عشق و رندی،بصلاح و پارسایی

نفسی نقاب بگشا:دل و دین ببر بغارت
که دمی خلاص یابم ز غم منی و مایی

من اگر جفاست کارم، بتو بس امیدوارم
بجز از تو کس ندارم، که تو معدن وفایی

ز سر نیاز گفتم که :گدای تست جانم
بکرشمه گفت :قاسم،تو گدای پادشایی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.