۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۹

زلف را شانه زن، که رعنایی
چشم را سرمه کش که زیبایی

فتنه برخاست،دل یقین دانست
که تو سر فتنهای غوغایی

پرده ما دریده ای صد بار
وز پس پرده روی ننمایی

تو بدان زلف و رو، بروز و بشب
فتنه عاشقان شیدایی

عشق ورزیدی از برای نجات
روز پیری و گاه برنایی

جان و دل مست حیرتند مدام
که نه با مایی و نه بر مایی

قاسم از وجد و سور ننشیند
جان ما نای و یار ما نایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.