۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

مرا که چشم تو از ناوک بلا بوزه
غریب و خسته و مهجور بی خطا بوزه

شنیده ام که: دوا دردرا کند چاره
چه چاره، چونکه من خسته را دوا بوزه؟

رقیب را چو سوئال از وصال او کردم
بلا بوزه، من دل خسته را بلا بوزه؟

مگر که چشم تو سودای کافری دارد
که ترک غمزه زن اولاد مصطفی بوزه

بگو که: بوز نما، تا بچند وعده دهی؟
امید نو زنم و نو و زین مرا بوزه

هزار جان بفدای تو قاسمی بر باد
بداد و درد تو او را بصد جفا بوزه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.