۱۳۷ بار خوانده شده

بخش ۳۰ - خطاب شمع با آتش

گفت با شمع آتش سوزان به راز
کای به طول و عرض خود وامانده باز

توی بر تو جرم داری،سرخ و زرد
مانده ای از جرم رعنایی به درد

خود نمایی میکنی در انجمن
زان سبب بیگانه ای از خویشتن

خود کمال عاشقی پروانه داشت
از وجود خویشتن پروا نداشت

جان و تن در پیش جانان باخت،رفت
در زمانی کار خود را ساخت،رفت

مختصر بگرفت خود را،شد تمام
یافت از محبوب خود مقصود و کام

ای کم از شمع و کم از پروانه تو
خویشتن از خویشتن بیگانه تو

نی چوشمعت اشک سرخ وروی زرد
نی ز جرم جویش چون پروانه فرد

گر به خود دعوی هستی می کنی
آشکارا بت پرستی می کنی

بی شکی هرگز نبیند روی یار
عاشقی را کش بود با خویش کار

تا تو بر خود عاشقی بی حاصلی
چون فنای یار گشتی واصلی

تا تو باشی در میان باشد دوی
آخر،ای مسکین،حجاب خود توی

رو وجودت محو گردان پیش یار
تا شوی همرنگ او پروانه وار

رنج خود هم خویش افزون میکنی
جان پر از غم،دل پر از خون میکنی

ما و من گفتن چه اندر خورد ماست؟
حسرتا! کاین درد ما از درد ماست

ما و من علت زیادت میکند
نفی ایمان و شهادت میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۹ - خطاب الشمع مع النار
گوهر بعدی:بخش ۳۱ - حکایت مرد مریض
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.