۱۳۶ بار خوانده شده

بخش ۳۱ - حکایت مرد مریض

ابلهی را علت درد شکم
کرد عاجز هفته ای، یا بیش و کم

رفت نزدیک طبیب خرده دان
علت خود عرضه کرد اندر زمان

چون سؤالش از غذا کرد آن عزیز
گفت: جغرات و چغندر با مویز

این سخن بشنید ازو داننده مرد
بر سر و ریشش زمانی خنده کرد

گفت: چشمت را سبل کرده است کور
ای ز تو دانش به صد فرسنگ دور

این چنین غافل نمی شاید غنود
بایدت رفتن بر کحال زود

تا سبل گرداند از چشم تو کم
وارهی از علت درد شکم

گفت:می گویی جواب بی محل
درد اشکم را چه نسبت با سبل؟

من چو از درد شکم پرسم سؤال
از سبل گویی جوابم،چیست حال؟

گفت:اگر کورت نمی بودی بصر
زانچه می دارد زیان کردی حذر

قصه کم تر گو، بر کحال رو
هیچ تاخیری مکن، درحال رو

چشم تو کورست و تو آواره ای
سخت محرمی و بس بیچاره ای

می کنی اثبات خویش و نفی یار
نفی خود کن،تا شود یار آشکار

تو چنین گویی که:بر شیطان دون
غالبم در حیله و مکر و فسون

نیستی غالب ولی پندار تو
می دهد بر باد کار و بار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۰ - خطاب شمع با آتش
گوهر بعدی:بخش ۳۲ - حکایت استاد و شاگرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.