۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا
سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا

بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب
سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا

دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین
سرمه سوختگی گرد سپاه است مرا

تربیت یافته دود دلم همچو شرار
گلستان جلوه این ابرسیاه است مرا

دل بدآموز شکایت شده بیهوده اسیر
هیچ کس نیست که پرسد چه گناه است مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.