۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا

بهار تشنه خونم شود اگر داند
که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا

به عزم کوی تو آواره چمن شده ام
ز بوی گل نکند تا کسی سراغ مرا

به کار سوختنم شعله چون کند تقصیر
نخوانده است مگر سرنوشت داغ مرا

سرم اسیر زسودای ساقیی گرم است
که از شکستن دل پرکند ایاغ مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.