۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت
که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت

به دیده دشت غزال رمیده می آید
مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت

تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد
نگفت بهر چه مجنون بیقرار گریخت

اسیر اینهمه کی داشت راه حرف گریز
گریز پا مگر از وحشت خمار گریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.