۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱

ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت
ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت

مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت
که عید ناشده امسال او به پار گریخت

رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من
به این امید که پرسد کسی چکار گریخت؟

تپیدن دلی از بیقراریم گل کرد
که رنگ وعده ز سیمای انتظار گریخت

هنر گداخته بودش زخلعت رنگین
گهر زشرم به دامان کوهسار گریخت

وطن شناس شوم شاید از دیار غریب
شمیم گل زخجالت به خارزار گریخت

مگو شرار چرا شد به سنگ خاره نهان
ز شوخی نفس سرد روزگار گریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.