۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

یک حرف شکوه از لب خشنود برنخاست
بسیار سوختیم و زما دود بر نخاست

محروم داشت جلوه دیدارش از ایاز
عاشق به نا امیدی محمود بر نخاست

سیلاب عشق خاک وجودم به باد داد
گردی که بر دل از غم او بود بر نخاست

از بس دلم به دامن همت کشید پای
در پیش پای شاهد مقصود برنخاست

مقصد ز عشق لذت سوز است اسیر و بس
شادم که داغ لاله نمکسود بر نخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.