۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

بسکه سودای تماشای تو پنهان در سر است
هر سر موی مرا پرواز مژگان در سر است

از دل آرام سیماب جنون پرداز من
چشمه آیینه را آشوب توفان در سر است

جذبه بی اختیارم تا کجا خواهد کشید
پای در زنجیر و سودای بیابان در سر است

در به روی شام من صبح از شفق وا می کند
مشت خاکم را هوای ابر نیسان در سر است

رنگ گل بال شکفتن می زند از خار من
بخت آلوده را شوق گلستان در سر است

استخوانم را هما تعویذ عزت می کند
نشئه محرومیم از خام یاران در سر است

سایه خاری به خاکم نشکند طرف کلاه
داغ بی اقبالیم زین کج کلاهان در سر است

شعله رنگ سوختن می بارد از خاشاک من
بر زمین افتاده او را نگهبان در سر است

می توانم ساخت از لخت جگر عمری کباب
چون اسیرم تا می گلرنگ احسان در سر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.