هوش مصنوعی:
این متن شعری است که مفاهیم فلسفی و اخلاقی را بیان میکند. در آن، شاعر از رابطه بین گل و خاک صحبت میکند و به این نکته اشاره میکند که همه چیز از خاک سرچشمه میگیرد و به خاک بازمیگردد. همچنین، شاعر به موضوعاتی مانند تواضع، گذرایی زندگی، و اهمیت فرصتها اشاره میکند. او هشدار میدهد که نباید به دنیا و دوستیهای آن اعتماد کامل کرد، زیرا دنیا همیشه در حال تغییر است.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند گذرایی زندگی و تغییرات دنیا نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری دارند که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
گل و خاک
صبحدم، تازه گلی خودبین گفت
کاز چه خاک سیهم در پهلوست
خاک خندید که منظوری هست
خیره با هم ننشستیم، ای دوست
مقصد این ره ناپیدا را
ز کسی پرس که پیدایش ازوست
همه از دولت خاک سیه است
که چمن خرم و گلشن خوشبوست
همه طفلان دبستان منند
هر گل و سبزه که اندر لب جوست
پوستین بودمت ایام شتا
چو شدی مغز، رها کردی پوست
جز تواضع نبود رسم و رهم
گر چه گلزار ز من چون مینوست
نکنم پیروی عجب و هوی
زانکه افتادگیم خصلت و خوست
تو، بدلجوئی خود مغروری
نشنیدی که فلک، عربدهجوست
من اگر تیره و گر ناچیزم
هر چه را خواجه پسندد، نیکوست
گل بی خاک نخواهد روئید
خاک، هر سوی بود، گل زانسوست
خلقت از بهر تنی تنها نیست
چشم گر چشم شد، ابرو ابروست
همگی خاک شویم آخر کار
همچو آن خاک که در برزن و کوست
برگ گل یا بر گلرخساری است
خاک و خشتی که ببرج و باروست
تکیه بر دوستی دهر، مکن
که گهی دوست، دگر گاه عدوست
مشو ایمن که گل صد برگم
که تو صد برگی و گیتی صد روست
گرچه گرد است بدیدن گردو
نه هر آن گرد که دیدی، گردوست
گوی چوگان فلک شد سرما
زانکه چوگان فلک، اینش گوست
همه، ناگاه گلوگیر شوند
همه را، لقمهٔ گیتی به گلوست
کشتی بحر قضا، تسلیم است
اندرین بحر، نه کشتی، نه کروست
کوش تا جامهٔ فرصت ندری
درزی دهر، نه آگه ز رفوست
تا تو آبی به تکلف بخوری
نه سبوئی و نه آبی به سبوست
غافل از خویش مشو، یک سر موی
عمر، آویخته از یک سر موست
کاز چه خاک سیهم در پهلوست
خاک خندید که منظوری هست
خیره با هم ننشستیم، ای دوست
مقصد این ره ناپیدا را
ز کسی پرس که پیدایش ازوست
همه از دولت خاک سیه است
که چمن خرم و گلشن خوشبوست
همه طفلان دبستان منند
هر گل و سبزه که اندر لب جوست
پوستین بودمت ایام شتا
چو شدی مغز، رها کردی پوست
جز تواضع نبود رسم و رهم
گر چه گلزار ز من چون مینوست
نکنم پیروی عجب و هوی
زانکه افتادگیم خصلت و خوست
تو، بدلجوئی خود مغروری
نشنیدی که فلک، عربدهجوست
من اگر تیره و گر ناچیزم
هر چه را خواجه پسندد، نیکوست
گل بی خاک نخواهد روئید
خاک، هر سوی بود، گل زانسوست
خلقت از بهر تنی تنها نیست
چشم گر چشم شد، ابرو ابروست
همگی خاک شویم آخر کار
همچو آن خاک که در برزن و کوست
برگ گل یا بر گلرخساری است
خاک و خشتی که ببرج و باروست
تکیه بر دوستی دهر، مکن
که گهی دوست، دگر گاه عدوست
مشو ایمن که گل صد برگم
که تو صد برگی و گیتی صد روست
گرچه گرد است بدیدن گردو
نه هر آن گرد که دیدی، گردوست
گوی چوگان فلک شد سرما
زانکه چوگان فلک، اینش گوست
همه، ناگاه گلوگیر شوند
همه را، لقمهٔ گیتی به گلوست
کشتی بحر قضا، تسلیم است
اندرین بحر، نه کشتی، نه کروست
کوش تا جامهٔ فرصت ندری
درزی دهر، نه آگه ز رفوست
تا تو آبی به تکلف بخوری
نه سبوئی و نه آبی به سبوست
غافل از خویش مشو، یک سر موی
عمر، آویخته از یک سر موست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گل و خار
گوهر بعدی:گل و شبنم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.