۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

تماشاگاه دل چشم سیاه است
که هر زخم نگاهش عیدگاه است

ز شرم بی زبانی بر تن من
سر هر مو زیان عذر خواه است

چرا مستغنی از عالم نباشد
غمت را چون دل من دستگاه است

ز راهم کی برد هر نقش پایی
نگاهم سر به راه شاهراه است

اسیر از آسمان باکی ندارم
چو نادانی مرا پشت و پناه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.