۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۷

یاد زلف تو مرا مصرع حالی شده است
دلم از دست تمنای تو خالی شده است

دل عبث مشکن اگر دیده عبرت داری
جام جم بین که چه در خاک سفالی شده است

تا به خود می نگرد مصلحت اندیش غیور
تربتش محوتر از نقش نهالی شده است

بی نیازی چه که از خویش گذشتن هنر است
نیستی تاج سر همت عالی شده است

لاله گون کرده رخ از شرم به رقص آمده است
عرقش نقش طراز گل قالی شده است

مژه بر هم زدنی از نگهت غافل نیست
نام دیوانه اسیر تو خیالی شده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.