۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است
پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است

در بهارش هر قدر حیرت تماشا می کند
گلشن سیر بنا گوشت دماغ سینه است

صبح و شامم از گل داغ محبت گلشن است
روز خورشید دل است و شب چراغ سینه است

هر سرمویش به هم بد مستی خون می کنند
عاشق دیوانه را رحمت سراغ سینه است

از خیالت باغبان گلشن خویش است اسیر
سیرگاهش از گل زخم تو داغ سینه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.