۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۴

دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است
آهم گواه محضر دعوای بیخودی است

عالم به دور چشم تو میخانه گشته است
چندانکه چشم کار کند جای بیخودی است

چون معنی کرشمه به لفظ آشنا مباد
آگاهیی که حاصل سودای بیخودی است

قدر دلم بدان که چمنزاد وحشت است
این قطره بازمانده مینای بیخودی است

دارد چمن ز سایه هر برگ جام اسیر
صبح است و جوش خنده گل جای بیخودی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.