۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

شادیم از دلی که شکستن عیار اوست
داریم عالمی که خرابی حصار اوست

خالی ز رنگ و بوی گلستان عشق نیست
هستی و نیستی که خزان و بهار اوست

عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست
هر کس که هست چشم به راه غبار اوست

نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است
گر پرتو از دو خانه دهد روی کار اوست

رونق فزای حسن بود عشق خاکسار
شادیم از اینکه خواری ما اعتبار اوست

می گوید از زبان که گذشتم ز یار اسیر
تا در دلش چه می گذرد کار و بار اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.