۱۳۵ بار خوانده شده
جفا جویی سپند آتش اوست
اجل مزدور خوی سرکش اوست
چو دید از سرگرانی کار ما ساخت
تغافل تیر روی ترکش اوست
به چشمم آشنا می آید از دور
مگر خورشید گرد ابرش اوست
اسیر از نا امیدی شادکام است
مگر حسرت شراب بیغش اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
اجل مزدور خوی سرکش اوست
چو دید از سرگرانی کار ما ساخت
تغافل تیر روی ترکش اوست
به چشمم آشنا می آید از دور
مگر خورشید گرد ابرش اوست
اسیر از نا امیدی شادکام است
مگر حسرت شراب بیغش اوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.