۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

درد بیدرمان دوای جان بی آرام اوست
تلخی مردن شراب صاف درد آشام اوست

کاسه های دیده مجنون که شد یکسان به خاک
در بیابان طلب نقش پی گمنام اوست

جز خیال زلف او در دل نمی گنجد مرا
موج این دریا نشان حلقه های دام اوست

آبروی پاکبازان محبت اشک ماست
قبله آتش پرستان روی آتشفام اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.