۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۶

وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست

دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست

عکس تو را به روی گل و خار می کشد
آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست

پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم
در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست

چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم
دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟

صد کاروان غبار شد و ره همان که بود
برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست

مشت غباری از ره مقصود بیش نیست
این قوم و این قبیله و این دودمان که هست

شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر
بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.