۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۹

دلم با سوز پنهانی سری داشت
که چون گردون کف خاکستری داشت

خیالش هم مرا در پرده می سوخت
اگر با خود گمان دیگری داشت

دل ما دعوی اعجاز می کرد
اگر دیوانگی پیغمبری داشت

نشد صید پریشان اختلاطی
جنون در کشور ما لنگری داشت

غبارم عمرها پرواز می کرد
چو دور افتادگی بال و پری داشت

اسیر از خاطر او می گذشتم
اگر باغ فراموشی بری داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.