۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۸

گل گل شکفته از شفق فیض باغ صبح
پر گشته از شراب تماشا ایاغ صبح

کافر به حسرت دل بیتاب من مباد
پر سوختم به ناحیه شام داغ صبح

شب را کسی به خواب نبیند چو آفتاب
روشن اگر ز روی تو گردد چراغ صبح

از بسکه انتظار کشیدیم سوختیم
در سینه دل گداخته ام چون چراغ صبح

هر شب که عزم روی تو کردم اسیروار
از گرد راه خویش گرفتم سراغ صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.