۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۲

جذبه شوق که می ریخت به پیمانه صبح
مست خورشید برون تاخته از خانه صبح

شبم از یاد تو جوش گل و آیین پری
می برد خواب پریشانم از افسانه صبح

چون سیه مست تهی شیشه به انداز صبوح
فرش گردیده شبم بر در میخانه صبح

نفس سوخته را فرصت پروازی بود
کف خاکستر ما شد پر پروانه صبح

شور دیوانه بیخواب تماشا دارد
شبم از گردش چشم تو پریخانه صبح

خاطر خرقه به دوشان چقدر منظور است
گنج خورشید گدازند به ویرانه صبح

موی ژولیده برازنده شوریده دلان
تاج خورشید طرازد سر دیوانه صبح

بیش از آن خاطر بیدار دلان می خواهد
که ببخشد گنه محرم و بیگانه صبح

انتظار تو شبی مست ز جا برد مرا
تا به جایی که شکستم در کاشانه صبح

نفس افشاگر رازی است که در عالم نیست
گنج پنهان نتوان کرد به ویرانه صبح

عمر کوتاه کجا حسرت بسیار کجا
چقدر خواب توان کرد به افسانه صبح

بیش از اندازه می مست شد امروز اسیر
گردش چشم که می ریخت به پیمانه صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.