۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۱

بسکه از مهر او گداخته صبح
علم صدق بر فراخته صبح

جلوه ای کن عجب تماشایی است
برت آیینه خانه ساخته صبح

نرد با آفتاب می بازد
رنگ خود را چرا نباخته صبح

چه بساطی به خویش چیده ز رنگ
تا که را مشتری شناخته صبح

در هوای غبار جولانی
رفته از کار بسکه تاخته صبح

داو کن نقد آفتابش را
زر انجم نبسته باخته صبح

سنبل شام و یاسمین سحر
به هوای تو دسته ساخته صبح

شب وصل خیال قامت اوست
آه من گشته سرو و فاخته صبح

می توان دید اسیر از رویش
دل آیینه را نواخته صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.