۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۴

گلاب خون و عبیر غبار می طلبد
چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد

زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل
شراب شعله کباب شرار می طلبد

به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست
که خونبهای من از روزگار می طلبد

شود چو نکهت گل بال گرم پروازم
صبا گر از چمن آید که یار می طلبد

ز راه وعده نزاکت کشیدنم بس نیست
که دل تپیدن من انتظار می طلبد

شدیم محرم و گشتیم راز دار و همان
نگاه شرم به بزم تو بار می طلبد

فسرده خاطری آه گزنده ای دارد
که نار شعله از او زینهار می طلبد

گرفته ایم به راهی ز گریه سامانی
که آب بیشتر از انتظار می طلبد

مسافر است مروت ز کوی یار اسیر
دل شکسته ز ما یادگار می طلبد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.