۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

ز تاب سنبلی صید ضعیفم در کمند افتد
ز صید غنچه ای گرد سبکروحم بلند افتد

به دامش گر به خاطر بگذارنم یاد آزادی
تنم را همچو جوشن بند بر بالای بند افتد

چه گل چیند زعالم حسرت زندانی مرغی
که پروازش گره در بیضه مانند سپند افتد

خراش صوت بلبل در بهار از ناله می دزدم
که ترسم در دماغ ابر خون گل بلند افتد

اگر از روی عالم گشته ام شرمنده معذورم
که با خود هم نسازد چون دلی مشکل پسند افتد

شکستی کز دل افتادگان خیزد خطر دارد
مبادا شیشه ای یارب از این طاق بلند افتد

اسیر از فیض دل جنس وفاداری چه غم داری
متاع ناروایی در طلسم چون و چند افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.