۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۱

در دام تمنای تو گر بر سرم افتد
پرواز غباری شود و از پرم افتد

بر بیکسی خویش بنازم که ندارم
ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد

خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین
در سایه خاشاکی اگر بسترم افتد

پروانه پر سوخته خوی تو گردد
گر دیده آیینه به خاکسترم افتد

مانند سراب از جگرش دود برآید
در بحر اگر اشک شرر پرورم افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.