۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

به لب هر دم ز شادی شکر این سودا نمی گنجد
که در دام تغافل غیر صید ما نمی گنجد

طراز نوبهار عشرت ما چونکه سرسبز است
گل نشو و نما در جیب نخل ما نمی گنجد

در آیین وفا لب تشنه ذوق شهادت را
به گوش بیقراری وعده فردا نمی گنجد

مرا دانسته از جام تغافل مست می سازد
که در ظرف حریفان جوش این مینا نمی گنجد

ز ذوق نسبت تبخاله بیمار عشق او
حباب از بس به خود بالید در دریا نمی گنجد

ز بس دلهای سخت از کینه روشندلان پر شد
شرار از تنگی جا در دل خارا نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.