۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۴

دلم تا چند از شرم نگاهی مضطرب گردد
همان بهتر که پیش دادخواهی مضطرب گردد

خوشا بزمی که از جوش دل آهی مضطرب گردد
نگاهی مضطرب گردد نگاهی مضطرب گردد؟

فسردن سوخت خون نا امیدی در رگ جانم
خوشا آن دل کز امید نگاهی مضطرب گردد

نسب از کوره سیماب دارد خاطر عاشق
بسوزد هر دو عالم را چو آهی مضطرب گردد

طبیبم گر تو باشی روز و شب از درد می خواهم
که نبض ناتوان من الهی مضطرب گردد

پشیمانی بدل کرد آنکه کوه صبر مستان را
الهی مضطرب گردد الهی مضطرب گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.