۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۹

خیال بت مرا بس در دل دیوانه می گردد
کند گر کعبه یاد خاطرم بتخانه می گردد

چه آمیزش بود با عشق جانان خودپرستان را
که اول آشنای او زخود بیگانه می گردد

فریب چشم مستی آنچنان برد اختیار از من
که طرح مسجدی گر افکنم میخانه می گردد

نمی دانم چه می گویم چه حال است اینکه من دارم
جنون هم عاقبت از دست من دیوانه می گردد

اسیر از بی نیازی کرد تسخیر گرفتاری
کجا در خاطر صیدش خیال دانه می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.