۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۲

ز خون دل چه قدرها چمن حنا بندد
که دست نازکت از خون من حنا بندد

گداز رشک ز سیمای دل توان دیدن
به رنگ داغ که سوختن حنا بندد

ز شوق اینکه به لعل تو نسبتی دارد
پیاله همچو عقیق یمن حنا بندد

نمی گشایم اگر صبح عید می آید
شبی که دست مرا یار من حنا بندد

شفق دمید و چمن شد نگارخانه چین
ز عکس گل کف برگ سمن حنا بندد

چو لاله دیده من داغ رشک می سوزد
اگر ز رنگ گل آن سیمتن حنا بندد

رسیدن شب عید بهار نزدیک است
گل پیاله گر از دست من حنا بندد

حجاب روی کسی داده عیدی گلشن
که لاله از گل افروختن حنا بندد

گل همیشه بهارش خزان نمی بیند
چمن اسیر گر از اشک من حنا بندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.