۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۶

به از درد او جان پناهی ندارد
ز تن منت برگ کاهی ندارد

هنر نیست در خون نشاندن دلی را
که سامان شبگیر آهی ندارد

نبینی به عمر ابد وادیی را
که تا خضر هم خضر راهی ندارد

به بزمی که رشکم کند پاسبانی
دلم از تو چشم نگاهی ندارد

نخواهد کسی از تو خون اسیری
که جز بیزبانی گواهی ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.