۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۱

بسکه دارم به دل محبت درد
درد جویم ز یار و طاقت درد

شاد از آنم که آشنا شده است
با لب زخم من شکایت درد

می ربایند مو به مو از هم
عضو عضو مرا ز لذت درد

ما کجا تلخی دوا ز کجا
می گریزیم در حمایت درد

ناله می روید از نی تیرش
در دل ما به ذوق عشرت درد

استخوانم به خویش می بالد
هر نفس زیر بار منت درد

بند بندم طلسم شور نی است
تا نمکسود شد ز لذت درد

زده عشقت صلای مهمانی
داغ ما را به خوان قسمت درد

می کنم جان فدای گرمی عشق
دل اسیر وفای راحت درد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.